وبرای یاد گرفتن فراموش کن...

به نام خدا
 آفتی عجیب و ناشناخته به جان ذرت‌های دهکده شیوانا افتاده بود محصولات تعداد زیادی از کشاورزان را از بین برده بود. شیوانا شاگردان مدرسه را فراخواند و گفت:
 "دوست کشاورزی دارم در یکی از روستاهای دوردست که حتما روش دفع این آفت را می‌داند. می‌خواستم یکی از شما را انتخاب کنم و همراه با نمونه محصولات آفت‌زده نزد او بفرستم تا روش پیشنهادی او برای درست کردن سم و دفع آفت از مزارع ذرت را یاد بگیرد. چه کسی پیشقدم می‌شود؟"

یکی از شاگردان شیوانا که حافظه‌ای بسیار قوی داشت و در جمع شاگردان به زیرکی و زرنگی معروف بود، قدم پیش گذاشت و گفت:
  "من آن‌قدر دانش و اطلاعات دارم که به محض این‌که دوست شما اصول درست کردن سم را یاد بدهد، سریع یاد می‌گیرم. من می‌روم!"

شیوانا با تبسم موافقت کرد و گفت:
  "اجازه بده یکی از شاگردان معمولی و تازه‌کار را هم همراه تو بفرستم تا تنها نباشی. فقط چون این شاگرد خیلی ساده است از زرنگی و هشیاری‌ات علیه او استفاده نکن!"

همه به این جمله خندیدند و آن دو نفر صبح روز بعد راهی دهکده دوردست شدند. چند هفته بعد آن ها برگشتند و همه با شوق و علاقه منتظر بودند تا روش دفع آفت را از زبان آن ها بشنوند. شاگرد زرنگ با غرور گفت:
  "چند ماده ساده را اگر با هم مخلوط ‌کنیم، می‌توانیم ضد آفت را بسازیم و در عرض یک هفته مرض را از محصولات ذرت دور سازیم. اصلا نیازی به این مسافرت نبود."

او به سرعت مواد مورد نظر خودش را مخلوط کرد و روی بعضی از مزارع آفت‌زده پاشید. اما بعد از دو هفته هیچ تغییری حاصل نشد و اوضاع از قبل هم بدتر شد.

شیوانا شاگرد ساده و معمولی را احضار کرد و از او خواست هر چه را یاد گرفته برای بقیه نقل کند. آن شاگرد با جزییاتی وصف‌ناپذیر تک‌تک مراحل را از تمیز کردن ظروف سم تا میزان دقیق مواد ترکیبی و نحوه استفاده از سم و آب ندادن مزارع قبل از سم پاشی به مدت مشخص و سپس مخلوط کردن آب و سم با هم و استفاده از آن را توضیح داد. وقتی طبق دستورات شاگرد معمولی سم ساخته و استفاده شد، بلافاصله در عرض کم‌ترین مدت قابل تصور آفت‌ها از مزارع محو شدند و همه چیز درست شد."

شاگردان با تعجب نزد شیوانا رفتند و از او پرسیدند:
  "آن شاگرد زرنگ اطلاعات بسیار زیادی داشت و هوش و حافظه او در بین جمع بی‌نظیر بود. در حالی که این همراه دوم یک شاگرد معمولی است. چگونه آن فرد زرنگ نتوانست جزییات دقیق را به خاطر بسپارد و یاد بگیرد و این شاگرد معمولی توانست به این خوبی همه چیز را یاد بگیرد؟"

شیوانا پاسخ داد: "آن شاگرد زرنگ و باهوش فریب هوش و زرنگی خودش را خورد ؛ به همین خاطر موقع یاد گرفتن درس‌ها از استاد، حواسش به خودش و غرور خودش و دانش خودش بود. برای همین دانش او تبدیل به پرده‌ای شد بین او و درسی که می‌گرفت ؛ به همین خاطر به جای حرف‌ها و درس‌های استاد فقط صدای دانش خود را می‌شنید. اما این شاگرد ساده و معمولی با ذهنی پاک و خالی و صاف و با فروتنی و تواضع یک جوینده واقعی دانش، درس‌ها را فرا گرفت ؛ به همین علت همه جزییات را با دقتی وصف‌ناپذیر درک کرده بود. برای یاد گرفتن چیزهای جدید اغلب لازم است انسان دانش قبلی خود را برای مدتی به طور موقت فراموش کند تا بتواند در فضای یادگیری موضوع تازه قرار گیرد.

دوست زرنگ و باهوش شما با وجود زیرکی و هوشمندی بالایی که داشت، اما هنر فراموش کردن خودش و کنار گذاشتن دانش قبلی و غرور دانستنش، موقع یادگیری دانش جدید را بلد نبود. اما این دوست معمولی شما چون در مقابل درسی که داده می‌شد مثل یک فرد تازه‌کار و مشتاق ظاهر شد، توانست همه چیز را جذب کند. در حقیقت به همین دلیل است که در زندگی افراد معمولی بسیاری اوقات بسیار بهتر و قدرتمندتر از افراد باهوش ظاهر می‌شوند. یادگیری آن ها در موضوع کاریشان عمیق و دقیق و جامع است. به همین خاطر موثر و کارآمد هستند. به همین سادگی."

و یادی از یک شاعر. . .

                             به نام خدا
بیست و پنجم مهرماه (دیروز) مصادف بود با سالروز مرگ فرخی یزدی "شاعر لب دوخته"
میرزا محمد فرخی یزدی فرزند محمد ابراهیم درسال 1306 ه. ق (12678) در شهر یزد به دنیا آمد. او از یک خانواده فقیر برخاست و تحصیلات مقدماتی خود را در مدسه‌ی انگلیسی یزد به پایان رسانید. پانزده شانزده ساله بود که طبع ناآرامش وی را به سرودن اشعاری در سرزنش اولیای مدرسه تشویق نمود و همین امر موجب اخراجش از مدرسه گردید.
و در یزد با سرودن شعری بر علیه ضیغم الدوله قشقایی ،‌حاکم یزد به قدری مورد غضب قرار گرفت که دستور دادند لبهایش را با نخ و سوزن به یکدیگر بدوزند! که ‌موجب بلوا و شورش در میان آزادیخواهان شد. پس از این جریان ،‌ فرخی یزدی به تهران فرار کرد. در ابتدای سلطنت پهلوی او به مجلس راه می‌یابد و با انتشار روزنامه‌ی طوفان به انتقاد از پهلوی می‌پردازد.که این روزنامه بیش از پانزده بار توقیف می شود
در آن زمان که "‌ قریب به اتفاق وکلای مجلس ،‌ طرفدار رضاخان بودند،‌ فرخی را مورد اذیت و آزار قرار دادند حتی یکبار توسط یکی از وکلا مورد ضرب و شتم واقع شد. او که وضع خود را بسیار وخیم دید،‌پس از چند شبانه روز تحصن در مجلس ‌، به مسکو فرار کرد و از آنجا به برلن رفت (‌بهار 1310) "‌ اما با وساطت تیمور تاش وزیر دربار وقت ،‌ ولیعهد که برای تحصیل در سویس به سر می‌برد به برلن رفته و رضایت وی را جلب میکند پس از این جریان فرخی یزدی به تهران باز می‌گردد. فضای کشور ایران در سال 1311 شمسی به قول فرخی "‌محیط مردگان "‌ است.در زمانی که همه مدیحه گوی امنیت حاصل از حکومت نظامی قزاقها بودند ،‌ فرخی یزدی با شعرهای آتشین به انتقادهای شدید از رضاخان می پرداخت.رضا شاه تأکید داشته که فرخی در همسایگی کاخ تابستانی او ( سعدآباد ) تحت نظر باشد."‌ در این دوران ،‌ ارتباط فرخی با جهان خارج قطع بود و همواره تحت نظر مفتشین اداره‌ی تامینات قرار داشت. این زندان غیر رسمی فرخی یزدی را به شدت تحت فشار قرار می‌داد
اما این حصر خانگی نیز پایان ماجرا نبود و سرانجام شاعر به زندان می‌افتد بهانه‌ی این حکم‌،‌ بدهکاری فرخی یزدی بود.درزندان نیز شاعر با سرودن اشعاری بر علیه اختناق رضاخانی ،‌وضع خود را سخت‌تر می‌کند. بنابراین جلاد رضا خان به سراغ شاعر می‌رود "‌ پزشک احمدی " به بهانه‌ی بیماری ،‌او را به بیمارستان زندان می‌فرستد و در 25 مهرماه 1318 در تاریکی دردناک با آمپول هوا به زندگی او خاتمه میدهد . جسدش را به احتمال زیاد برای دفن به گورستان مسگر‌آباد تهران میفرستند . جای مزارش تا کنون شناخته نشده است

پ ن : ایام سوگواری اباعبدالله حسین (ع) را تسلیت و تعزیت عرض می نمایم و پیشنهاد میکنم که صاحبان ذوق و هنر نسبت به عزادار نمودن محله اهتمام به خرج بدهند. بنده متاسفانه در این مقوله هیچ هنری ندارم و فقط بلدم که حرف بزنم که امیدوارم بزرگواران برمن ببخشایند

و غم نامه . . .

به نام خدا
نوشتن این روزها برایم کمی تا قسمتی سخت شده است ، همه رخدادها خوب معمولا با یک اتفاق و یا حتی امتداد همان رخداد خوب به تلخی می انجامد. میخواستم اینجا از دیدارم با بزرگ عزیز بنویسم که  من آخرین نفری بودم از جمع اینجا که به این افتخار نائل شده بودم ولی خب برای نوشتن این اتفاق بسیار شادمانه ، باید شادمانه بود ، باید حس و حالش باشد و باید از اون ساعاتی که مثل برق وباد به خوبی و خوشی و شادی گذشت ، شاد بود تا توان نوشتنش باشد . اما الان بعد از اون دیدار دلتنگی ناشی از جدایی از این دوست عزیز برایم سنگین است ، اکنون که این مطالب را می نویسم او برفراز آسمان در حال دور شدن از کشورش و رسیدن به خانه و خانواده اش می باشد .
اما  . . . اما  . . . متاسفانه حال و روزهای امروز من اصلا مناسب نوشتن آن اتفاق بسیار شادمانه نیست . این روزها درگذشت افرادی که اطرافمان بودند بدجوری تو ذهنم  جولان می دهد ، هنوز فکر و ذهنم مشغول و درگیر رخدادهایی است که حضرت ملک الموت وجه مشترک همگی اشان است . جانباختگان منا هنوزهم که هنوزه در صدر اکثر اخبار هستند ، بازگشت پیکرهایشان به کشور و نیز مراسم تشیع جنازه هایشان ؛ فوت ناگهانی کاپیتان پرسپولیس که اکثر خبرهای چند روز اخیر تحت تاثیر آن رخداد تاثر آور بود ، و امروز هم خبر فوت یکی از همکارهایمان در سی و دو سالی بعلت سرطان با داشتن یک دختر یکسال و نیم . امروز توی اداره هیچ کس حس و حال کارکردن را نداشت ، همه متفق القول به خوب بودن بدون چون و چرایش اذعان داشتیم و اکنون مانده ایم با جای خالی اش و تلفنی که دیگر جواب نمیدهد .
بعضی از دوستان قدیمی تر میدانند که اتفاق مرگ بر روی من تاثیر بسیاری میگذارد . اکنون که شما این مطالب را میخوانید طبق برنامه اعلام شده من احتمالا در مراسم تدفین این همکار عزیز هستم و با بهت و حیرت نظاره گر رفتن یک همکار خوب .
متاسفانه این روزها اخبار چندان خوبی نداریم . و تنها امید به آینده است که همچنان استوارمان نگاه داشته است . و زندگی همچنان جاریست  .
اگر این مطلب کمی متفاوت است عذرمیخواهم . دست خودم نیست ، ذهنم مشغول است و چه کسی از شما همساده ها مهربانتر برای درد دل گفتن .

و سپاس خدایی را . . .

                                             به نام خدا
سپاس خدا را به اندازه همه سپاسی که نزدیکترین فرشتگان و گرامی ترین بندگان و پسندیده ترین ستایش کنندگان او را ستایش کرده اند , سپاسی که بر سپاس های دیگر برتری داشته باشد مانند برتری که پروردگار نسبت به آفریدگان دارد. سپاس مخصوص اوست , به جای هر نعمتی که بر ما و بر همه بندگان گذشته و آینده عطا فرموده است و به تعداد همه چیز هایی که علم او بر آنها احاطه دارد و همه را فراگرفته است ؛ و به جای هر یک از نعمت ها , به تعداد چندین برابر ,همیشه و جاوید تا روز قیامت.

 سپاسی که پایان ندارد و در شمارش نمی آید و به پایان آن دسترسی نیست و مدت آن تمام نمی شود . سپاسی که باعث اطاعت وبخشش او شود و سبب خشنودی و وسیله آمرزش او گردد و راه به سوی بهشت وپناه از عذاب او شود و باعث آسودگی از خشم و پشتیبان فرمانبری از او گردد و ازگناه جلوگیری نماید و در ادای حق و وظایف الهی کمک کند.
سپاسی که در بین نیک بختان و دوستان او کامروا شویم و به وسیله آن در گروه کشته شدگان بوسیله شمشیرهای دشمنان او درآئیم که خداوند یاری دهنده وستوده شده است.

و تذکره الاولیاء . . .

اندر احوال ابراهیم ادهم

نقل است که هر روزی به مزدوری رفتی و تا شب کار کردی و هر چه بستدی در وجه یاران خرج کردی. اما تا نماز شام بگزاردی و چیزی بخریدی و بر یاران آمدی شب در شکسته بودی.

 یک شب یاران گفتند: او دیر می آید . بیایید تا ما نان بخوریم و بخسبیم تا او بعد از این پگاهتر آید و ما را دربند ندارد، چنان کردند.

چون ابراهیم بیامد ایشان را دید، خفته. پنداشت که هیچ نخورده بودند و گرسنه خفته اند. در حال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بود، خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد تا چون بیدار شوند بخورند تا روز روزه توانند داشت.

یاران از خواب درآمدند. او را دیدند، محاسن بر خاک نهاده و در آتش پف پف می کرد و آب از چشم او می رفت و دود گرد بر گرد او گرفته.

گفتند :چه می کنی؟ گفت : شما را خفته دیدم گفتم مگر چیزی نیافته اید و گرسنه بخفته اید، از جهت شما چیزی می سازم تا چون بیدار شوید تناول کنید. ایشان گفتند: بنگرید که او با ما در چه اندیشه است و ما با او در چه اندیشه بودیم.

(تذکره الاولیاء - عطار نیشابوری)