و زایر امام رضا (ع) . . .

                                                                                                                      به نام خدا
گل محمد قصد رکاب اتوبوس کرد . اما خان عمو دست بر شانه او گذاشت . گل محمد راه به خان عمو داد . خان عمو بالا پیچید و نگاه بر چهره های خاموش و ترس زده گذراند. مردم مسافر، خواب و بیدار ، گویی بر جای خشکیده بودند. خان عمو راه بر گل محمد باز کرد . گل محمد پا بررکاب گذاشت و تن به درون کشانید و کنار شانه خان عمو در چشم زایران ایستاد. زایران هم بدان حال ، خشکیده و ترس زده بر جاهای خود مانده بودند و هیچ سخنیشان بر لب و بر زبان بنود.
گل محمد در عمق ماشین به جایی خیره مانده بود. خان عمو نگاه او را رد گرفت . در عمق ماشین ، پیرمردی و پیرزنی بژولیده تر کنج نشسته بودند و نگاه هایشان چون دو پوست نازک پیاز آویزان بود. گل محمد از میان بار و بنه ای که بر کف ماشین انبار شده بود ، راه به عمق ماشین کشید و آنجا مقابل دو پیر ایستاد. اکنون جا به جا سرهایی به سوی گل محمد برگشته و نگاه به او داشتند .
گل محمد پرسید : پایوس امام رضا می روید ، ها ؟
پیرمرد زنش را نشان داد و گفت : همراه پیرزال ، پسرم ! نذر کرده بودیم . اگر قبولمان کند .
گل محمد گفت : الحمدالله که حالا طلب کرده .
پیرمرد گفت : تا چه پیش آید !
گل محمد دست به جیب برد و قبضدان پولش را بیرون آورد و گفت : ما را هم دعا کنید !
بیش از این نماند و تندتر از آنکه رفته بود ، بازگشت .
- پس شماها دزد نیستند ؟!
گل محمد به سوی صدا سر برگردانید و در او نگریست . مرد سر فرو انداخت . گل محمد سوی در براه افتاد، از کنار ستار و خان عمو گذشت و پایین پرید. صدای پیرمرد که لرزشی آشکار یافته بود ، از عمق ماشین بر آمد که می پرسید: برای کی . . . به نام کی . . . دعا به جان و جوانی کی بکنم ، پسرم ؟
ستار و خان عمو یکصدا گفتند : گل محمد !
(کلیدر - محمود دولت آبادی - ج 8)