برف

به نام خدا


ببین باز می بارد آرام؛ برف
فریبا و رقصنده و رام؛ برف

عروسانه می آید از آسمان
در این حجله، آرام و پدرام؛ برف

جهان را سراسر سپیدی گرفت
به هر شاخه، هر شانه، هر بام، برف

نشسته به اندوه انبوه دشت
به بی‌برگی باغ ایام، برف

خزان هم به دامان مرگی خزید
کنون فصل سرد سرانجام... برف

فرو بسته یک شهر چشمان خویش
و می بـــارد؛ آرام  آرام بــرف...

آهنگ بالا را از اینجا می توانید دانلود کنید



عکس و شعر و آهنگ بالا همه یادگار روزگار وبلاگ بازی امان هست. با برفی که اینجا می بارد یاد اون ایام و روزگاران افتادم .

دنبال بهانه هستم که هر طور شده اینجا را یک جورایی بیشتر فعال کنم . از شمایان هم می خواهم که بیشتر باشید .

هُـنّــاد

بـه نــام خــــدا
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَارِ الآیة آتشیان دو قسم اند: قسمى ایشان که هرگز از آتش بیرون نیایند، و درشدن ایشان بآتش تعذیب راست نه تطهیر را، و این آیت در شأن ایشان است. قسم دیگر آنست که در شدن ایشان بآتش تطهیر راست نه تعذیب را، و حال ایشان بر تفاوت است: قومى زودتر بیرون آیند، و قومى دیرتر، بر حسب حال، و بر اندازه کردار ،باز پسین کسى که بیرون آید،  است، و قصه وى معروف، و فى ذلک ما
روى ان النبى (ص) قال : آخر من یخرج من النار رجل اسمه هنّاد، و هو ینادى من قعر جهنم یا حنان یا منان . گفت باز پسین کسى که از دوزخ بیرون آید، مردى بود نام وى هناد .  گویند پس از همه خلق به پنج هزار سال بیرون آید، و بروایتى به پانصد سال. حسن بصرى گفت کاشک من او بودمى در آن قعر دوزخ.
 هناد میگوید: یا حنان یا منان، معنى منان آنست که اى خداوند منت بسیار، ترا بر من منت فراوان است، و مهربانى تمام. عجبا کارا! مردى که چندین هزار سال در دوزخ است . گویى از نعمت مواصلات در آن درکات بجان او چه مى پیوست که این تسبیح میگفت: یا حنان یا منان.
. پس جمله امم که اهل سعادت باشند در سراى سعادت حلقه بندند، و انبیا و اولیا همه آرزوى دیدار کنند، و جمله ملائکه در نظاره، و میگویند: بار خدایا! کریما! مهربانا! وعده دیدار کى است؟
صد هزاران با نثار جان و دل در انتظار       و ان جمال اندر حجاب و وعده دیدار نیست.
و جلال لم یزل و لا یزال گوید: از امت محمد یک گدا در قعر حبس مالک مانده، تا وى نیاید رؤیت شرط نیست، تا آن گدا هنّاد نیاید دیدار ننمایم. حسن بصرى که گفت: کاشک من او بودمى، علما در آن مختلف اند که حسن چرا گفت؟ قومى گفتند که: هناد را بیرون آمدن یقین است، و حسن میگوید: آن من یقین نیست. قومى گفتند: حسن بصرى در نگرست، انبیا و اولیاء و صدیقان را دید، دست بر مائده عزّت دراز کرده، و در انتظار بداشته، و انتظار هنّاد میکنند، گفت: بارى بایستى که من او بودمى تا انتظار من کردندى.
پس فرمان آید از جناب جبروت که یا جبرئیل! رو در میان آتش، و هنّاد را بجوى. گفته اند که: جبرئیل چهل سال در میان آتش وى را میجوید، و نیابد. مالک گوید: کرا میجویى؟ گوید: هنّاد را. گوید: یا جبرئیل هو هاهنا کالحممة، او اینجایست همچون آلاس سیاه. بیا تا او را در آن زاویه با تو نمایم.
جبرئیل آید، و وى را بیند، سر بزانوى حسرت نهاده.
 اگر بدوزخ آتش چو عشق بودى تیز                              گرفته بودى آتش ز تف خویش گریز.
 جبرئیل یک دو بار گوید: یا هنّاد! جوابش ندهد، و با خود میگوید: اهل غرفه ها را گوئید که با حور و قصور ممتع باشید، که ما را در این زاویه اندوه با نام دوست خوش است. جبرئیل گوید: یا هنّاد سر از زانو برگیر، و از من بشنو که من پیک ملک ام. آخر سر برگیرد و سلام را علیک گوید. آن گه گوید: یا جبرئیل! دیدار نمودند؟ جبرئیل گوید: نه، هنوز دیدار ننمودند. گوید: رو بسلامت. و سر وا زانو نهد، گوید: ما را درین گوشه سراى اندوه با نام او خوش است، و همى گوید: یا حنان یا منان! و هر بار که از سر سوز خویش این کلمت گوید، آتش دویست ساله راه ازو بگریزد، و اللَه المنجى من عذاب الجحیم.
(کشف الاسرار و عُدة الابرار – ابوالفضل رشیدالدین میبدی)