و بوی گل . . .

   به نام خدا

یک نفس با ما نشستی، خانه بوی گل گرفت
خانه‌ات آباد؛ کاین ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گویی‌ام، دیدی پریشان‌خاطرم
زلف خود را شانه کردی، شانه بوی گل گرفت
پرتو رنگ رخت، با آن گل‌افشانی که داشت
در زیارتگاه دل، پروانه بوی گل گرفت
لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد
ساقی‌ اندیشه‌ام، پیمانه بوی گل گرفت
عشق‌ بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد
تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت
از شمیم شعر شورانگیز «آتش»، عاشقان!
ساقی و ساغر، می‌ و میخانه بوی گل گرفت